وقتی پنج وجه وجودت با هم می جنگند که تو سکوت کنی، چاره ای هست؟ دلم میخواست بزرگی از سر ترحم در آغوشم میکشید و میگفت چرا میگذرد چه رسد به این که چرا اینگونه... .
جواب هایِ بی پایانِ سوال هایِ بی پایان تر میانِ شلوغیِ دهشتناک هزارتوهایی از حلقه هایِ شیطانیِ تفکر و روز به روز تنها تر میشوی میان تن ها.
از اعتبارت خرج میکنی و اعتبار تو را به دستِ [...] میسپارد. منقضی میشوی در حین تولید شدن. و بی مایگانی کیمیاگر اما متقلب جای تو را میگیرند. از اتقضا گذشتگانِ تازه تولید.
سه بار صدها صفحه نوشته ام بدون اختیارم سوخت. و بیشتر از آن را خود سوزاندم به بهانه یِ ارزش و ترس و ضعف وقتی روحم اطمینان میداد به قدر خودم قوی و شجاع و ارزشمند هستم. وارد چهارمیش میشوم به امید آنکه این 7 یا 8 سال و 4 سال پیش رویش تبدیل به اندوهی بزرگ نشود در سنین بالاتر.
باید کاری کنم وگرنه نفس تنگی امانم نخواهد داد. تخریبم لحظه ای نخواهد بود اما خودتخریبی خواهد بود.