مخیّله یِ مخلوط

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

1

هر خطی که بالا رفت پایین آمد

جز تو که سرخِ اجاقی بودی 

برای آبیِ آبم

آب که سرخ شد

دیگر چای ام حاضر بود


2

از کوه که گذشتم

در کنار دسته ای حصیر دیدم

کلاهی بافتم


اما نفهمیدم باغبانش که بود...


3

صبح تا شب

کوزه میکشم از این طبیعت بیجان

تا که روزی

یکی را بشکنی و عسل شوم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۰
الف. گاف.