دو روز بعد از تولّدم در آرزوی دو شدن
دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
از لحظاتِ قابِ قلبم برایت عسل می چکد در دلم
ای داد که چه عسلی ات میدارم!
سلام؛ ای سکوتِ عمیق ِ روح ِ خمارت ، سلام
بَردار این نسیمِ یخ زده از این چمنزاری که به درخت می رسد
بگذار در ریشه ی پایدارش بپاشیم روح در روحِ هم،
چون دو کودک در حال بازی در آب
و من نوایِ سِلی خجالتی باشم در نوازش ویولای تو
حسِ درکِ عرفانیِ پشت هیاهوی ِ کلامی ات ، شیرینیِ تند
بیا تا تکه ای از هوای زمردین ِفیروزه ایَم و مرواریدگون ت، سنگ-
بکاریم جایی، پایش بریزیم اندیشه و منطق و احساس و سکوت و رنگ
و من مدام سکوت میکنم که:
کاش جای این کلمات وجودم میشد کهنه شرابِ معرفتِ سرخی
لخته می بست بی ترس در وجودت...